سرای دانش، خانۀ علم، جای دانش آموختن، مدرسه ای که برای مدارس معلم تربیت می کند، دارالمعلمین دانش سرای عالی: مدرسه ای که در آن دبیر برای دبیرستان ها تربیت می کنند دانش سرای مقدماتی: مدرسه ای که آموزگار برای دبستان ها تربیت می کند
سرای دانش، خانۀ علم، جای دانش آموختن، مدرسه ای که برای مدارس معلم تربیت می کند، دارالمعلمین دانش سرای عالی: مدرسه ای که در آن دبیر برای دبیرستان ها تربیت می کنند دانش سرای مقدماتی: مدرسه ای که آموزگار برای دبستان ها تربیت می کند
دانشمند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). دانشور. دانشی. دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل. (برهان). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) : چو دانشگر این قولها بشنود پس آنگه زمانی فروآرمد. طیان. بیت فوق را اسدی در لغت نامه بشاهد دانشگر بمعنی دانشمند آورده است و گمان میکنم که در اصل دانشور بوده است چه دانشگر نیامده و ظاهراً درست هم نمی نماید. (یادداشت مؤلف)
دانشمند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). دانشور. دانشی. دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل. (برهان). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) : چو دانشگر این قولها بشنود پس آنگه زمانی فروآرمد. طیان. بیت فوق را اسدی در لغت نامه بشاهد دانشگر بمعنی دانشمند آورده است و گمان میکنم که در اصل دانشور بوده است چه دانشگر نیامده و ظاهراً درست هم نمی نماید. (یادداشت مؤلف)
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) : مر این جان ما را گهر دیگرست که بینا و گویا و دانشورست. اسدی. نه گویا نه بینا و دانشورند نه جفت خرد نز هنر رهبرند. اسدی. حاصل آنک از هر ذکر ناید نری هین ز جاهل ترس اگر دانشوری. مولوی. این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقف ترند. مولوی. اگر همچنین سر بخود دربرم چه دانند مردم که دانشورم. سعدی. نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخرند. سعدی. بتدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورش. سعدی. فرق گویم من میان هر دو معقول و درست تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود. امیرخسرو دهلوی. خاندان رموز عیسی را ملک دانشور تو خاتون باد. عرفی. ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور. قاآنی
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) : مر این جان ما را گهر دیگرست که بینا و گویا و دانشورست. اسدی. نه گویا نه بینا و دانشورند نه جفت خرد نز هنر رهبرند. اسدی. حاصل آنک از هر ذکر ناید نری هین ز جاهل ترس اگر دانشوری. مولوی. این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقف ترند. مولوی. اگر همچنین سر بخود دربرم چه دانند مردم که دانشورم. سعدی. نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخرند. سعدی. بتدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورش. سعدی. فرق گویم من میان هر دو معقول و درست تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود. امیرخسرو دهلوی. خاندان رموز عیسی را ملک دانشور تو خاتون باد. عرفی. ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور. قاآنی
از شاعران متأخر عثمانی و از مردم استانبول است. او را دیوانی است اندک شعر. به سال 1145 هجری قمری درگذشته است و این بیت از اوست: گورمدم گیتد کجه هجران ایچره صبح وصلتی اول میه خوابیده نک بختم شب یلداسیدر. (قاموس الاعلام ترکی)
از شاعران متأخر عثمانی و از مردم استانبول است. او را دیوانی است اندک شعر. به سال 1145 هجری قمری درگذشته است و این بیت از اوست: گورمدم گیتد کجه هجران ایچره صبح وصلتی اول میه خوابیده نک بختم شب یلداسیدر. (قاموس الاعلام ترکی)
دارای بهره از دانش. بانصیب از علم. از دانش بابهره. بهره دار از دانش. بهره مند از علم: هر پزشکی که بود دانش بهر آمده بر امید شهر بشهر. نظامی. باز می جست در ولایت و شهر خبر از مردمان دانش بهر. میرخسرو
دارای بهره از دانش. بانصیب از علم. از دانش بابهره. بهره دار از دانش. بهره مند از علم: هر پزشکی که بود دانش بهر آمده بر امید شهر بشهر. نظامی. باز می جست در ولایت و شهر خبر از مردمان دانش بهر. میرخسرو
محل دانش. (انجمن آرا) (آنندراج). دانشکده. (ناظم الاطباء) ، کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی است. (آنندراج) (انجمن آرا). جایی که در آن حکمت فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
محل دانش. (انجمن آرا) (آنندراج). دانشکده. (ناظم الاطباء) ، کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی است. (آنندراج) (انجمن آرا). جایی که در آن حکمت فراوان باشد. (ناظم الاطباء)